.::آرامش سکوت::.

طبیعت

...به کرم سبز بیندیش !
بیش تر زندگانی اش را روی زمین می گذراند
به پرندگان حسد می ورزد
از سرنوشتش خشمگین است
و از شکل خویش ناخشنود است
می اندیشد: « من منفورترین موجوداتم»
زشت- کریه و محکوم به خزیدن بر روی زمین
اما یک روز مادر طبیعت از کرم می خواهد پیله ای بتند.
کرم یکه می خورد.
پیش از این هرگز پیله ای نساخته.
گمان می کند باید گور خود را بسازد
گمان می کند زمان مرگش فرا رسیده است.
هر چند از زندگی خود تا آن لحظه ناخشنود است:
به خدا شکوه می برد
« خدایا- درست زمانی که به همه چیز عادت کرده ام از من می گیری»
آن گاه خود را نومیدانه در پیله حبس می کند و منتظر پایان می ماند
مدتی می گذرد
در می یابد که به پروانه ای زیبا تبدیل شده
می تواند به آسمان پرواز کند
و بسیار تحسینش کنند
حال از معنای زندگی و از برنامه های خدا شگفت زده شده است !